متن ترانه

ای زلف تو چون مار و رخ خوب تو چون گنج

بی مار تو بیمارم و بی گنج تو در رنج دامن کشی چرا از من تو بی وفا

آهم به قلب سنگت ای صنم اثر ندارد زیبایی تو را در آسمان قمر ندارد

بگو چرا تو بی وفا ز من گریزانی ز دوریت فنا شوم چرا نمی دانی

آه به ظلمت شب قسم که دارد نشان ز گیسویت

قسم به قلبی که خورده تیر از کمان ابرویت

بیزارم کردی تو از زندگانی سودی نبردم از لطف جوانی

پس از این دیده ی گریان نتواند گریه کند که خورده تیر جور و جفا

دگر این دل ز فراقت نتواند ناله کند بیا و بنگر حال مرا

دامن کشی چرا از من تو بی وفا

آهم به قلب سنگت ای صنم اثر ندارد زیبایی تو را در آسمان قمر ندارد

بگو چرا تو بی وفا ز من گریزانی ز دوریت فنا شوم چرا نمی دانی

داوود مقامی گریزان