اشتراک با دوستان

متن ترانه

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و سراهی در دست
نرگسـش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشسـت
سر فرا گوش مـن آورد بـه آواز حزین
گفـت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشـقی را کـه چنین باده شبگیر دهـند
کافر عـشـق بود گر نـشود باده پرسـت

سالار عقیلی تصنیف پروانه و راست