اشتراک با دوستان

متن ترانه

من شمع لرزانم ، از شب گریزانم
کز غم فزون گردد ، تاب و تب من
وای از شب من
شب چون فراز آید ، افسانه ساز آید
آید ز تنهایی ، جان بر لب من
وای از شب من
شبها به غم مبتلا شوم
با مرغ شب همنوا شوم
از بینوایی
جویم به میخانه هر شبت
تا بوسه ای نوشم از لبت
نوشین لب من
وای از شب من
وای از شب من
هر شب ز اشک ستاره ها
افتد به جانم شراره ها
بی ماه رویت
دل بی تو لبریز خون شود
دور از رخت شب فزون شود
تاب و تب من
وای از شب من
وای از شب من
مراد من از جهان تویی
مهربان تویی
شمع محفل من
شادی دل من ، در جهان تویی
حدیث دل با خدا کنم
ناله ها کنم
تا به ناله تو را با شکسته دلان
آشنا کنم
جان ریزم به پای تو
می میرم برای تو دیگر چه خواهی
دل سوی تو بنگرد
با یاد تو بگذرد ، روز و شب من
وای از شب من
چون شمع سحر گهی
می سوزد دل رهی
شبها به غم مبتلا شوم
با مرغ شب همنوا شوم
از بینوایی

سالار عقیلی وای از شب من