اشتراک با دوستان

متن ترانه

چه نجیب و مومنانه دل به حرفای تو دادم
گفتم از گرمی دستات تو شب ترانه شادم
گفتم این نگاه معصوم رنگ قصه های خوبه
فصل نام با تو بودن یه طلوع بی غروبه
این صدای قلب من بود که فقظ با تو تپش داشت
وقتی دستم و قصه توی دستای تو میذاشت
از عشق بین ما رو زمین و زمونه فهمید
حرف با هم بودم ما تو تموم دنیا پیچید
تو نخواستی یکی باشیم زیر سقف خیس بارون
رفتی تا زندگی باشه واسه من مثه یه زندون
حالا بی تو تک و تنها رو به دلتنگی نشستم
چشم به راه زخمی تازه از دلی سنگی نشستم
آره من همون پرنده ام که دور از روح بهاره
واسه تو قفس به دوشه نای پر زدن نداره

علیرضا روزگار نجیب