اشتراک با دوستان

متن ترانه

با انجماد میبرد سرمای دشت مارا
در وهم دفن میکرد افسانه ی صدا را
خط میخورید فردا
از صفحه های تاریخ
میگفت و پاک میکرد
از برف ردپا را
در چشم ابر باران
قندیل میشد انگار
وقتی که حدس میزد
پایان ماجرا را
پاییز بوی زخم و
خون مرده میپراکند
میمرد شعر سرخی
در دستهای سارا
از دور دست مردی
همرا ه باد و بوران
میخواند و باز میخواند
این شعر آشنا را
کشتی شکستگانیم
ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم
دیدار آشنا را

علیرضا عصار انجماد