متن ترانه

از خون ِ به راهم به زمین ریخته آن روز
سروی به بلندای زمان سایه ی حق شد
آه جان من به لب آمده از کفر بعد از این
خون روی ریا ریخت که سرمایه ی حق شد
آتش به عطش می زند این راز نخوانده
آب است که لب تشنه ی لبهای تو مانده
از هرچه که سخت است گذشتن تو گذشتی
کوتاه ترین راه تو را ساده رسانده
در آغوشش آتش و خون تب و اشک و عطش همه زیبایی ست
ظهر تاریکی که برایش کشته شدی شب رویایی ست
بعد از طوفان شوق اسیران پشت عذا را لرزانده
سیل ِ تو در یاد کویر و خاطره ی دریا مانده
معشوقه اگر جان تو را خواست رهایی ست
بگذار خودش هرچی که داده ست بگیرد
در ظاهر اگر قصه بلا بود
ولی عشق عاشق تر از آن است که با مرگ بمیرد
در آغوشش آتش و خون تب و اشک و عطش همه زیبایی ست
ظهر تاریکی که برایش کشته شدی شب رویایی ست
بعد از طوفان شوق اسیران پشت عذا را لرزانده
سیل ِ تو در یاد کویر و خاطره ی دریا مانده

احسان خواجه امیری آتش عطش