متن ترانه

خسته ام از بازی این روزگار روز مرا کرده چو شبهای تار

دل شده چون طفل یتیم و بیمار چکار کنم با این دل بیقرار

روزگارم شد سیاه عاقبت با یک نگاه در دل طوفان غم بی پناهم بی پناه

مرد میکده ام امشب می زده ام سویت آمده ام

از بیداد زمان اشکم گشته روان بر لب آمده جان

مگه من چه کرده ام خدایا که نصیبم شده درد و بلا

واسه چی این دل آزرده ام نمیشه یه لحظه از غم جدا

امان الله تاجیک دل بیقرار