اشتراک با دوستان

متن ترانه

بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم
اگر از عاشقی پرسی، بدان دلتنگ آن هستم
بیا با من مدارا کن که من دل غمگین و جان خستم
اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستم
بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم
بیا شکوه از دل کن که من نازک دلی خستم
جدایی را حکایت کن که من زخمی آن هستم
اگر از زخم دل پرسی برایش مرهمی بستم
مجنونم و مستم به پای تو نشستم
آخر ز بدیهات بیچاره شکستم
مجنونم و مستم به پای تو نشستم
آخر ز بدیهات بیچاره شکستم
برو راهِ وفا آموز که من بار سفر بستم
دگر اینجا نمی‌مانم رهایی از وفا جستم
برو عشق از خدا آموز که من دل را بر او بستم
نمیخواهم تو را دیگر بدان از دام تو جستم
مجنونم و مستم به پای تو نشستم
آخر ز بدیهات بیچاره شکستم
مجنونم و دل را به چشمان تو بستم
هشیار شدم آخر از دام تو جستم
مجنونم و مستم عاشقمو خستم

شهرام شکوهی مدارا