اشتراک با دوستان

متن ترانه

طوری با کارت ها بازی می کنه؛ که انگار به فکرِ عمیقی فرو رفته

و کسایی که باهاشون بازی می کنه؛ هرگز شک ندارن!

اون برای پول هایی که برنده میشه؛ بازی نمی کنه…

اون برای احترام بازی نمی کنه…

اون برای پیدا کردن جواب؛ با کارت ها بازی می کنه…

هندسه ی مقدسِ شانس…

قانون پنهان یک نتیجه احتمالی؛ اعداد یک رقص رو رهبری می کنن

من می دونم که خال های پیک؛ شمشیرهای یک سرباز است!

من می دونم که خال های خاج؛ تفنگ های جنگ هستند…

من می دونم که خال های خشت؛ به معنای پول هستند…

اما… هیچ کدوم شکلِ قلبِ من نیست…

اون ممکنه سربازِ خشت رو بازی کنه… اون ممکنه بی بیِ پیک رو، وسط بندازه…

اون ممکنه یک شاه؛ در دستش مخفی کرده باشه، تا زمانی که خاطراتش محو بشه!

من می دونم که خال های پیک؛ شمشیرهای یک سرباز است!

من می دونم که خال های خاج؛ تفنگ های جنگ هستند…

من می دونم که خال های خشت؛ به معنای پول هستند…

اما… هیچ کدوم شکلِ قلبِ من نیست…

اونا هیچ کدوم شبیهِ قلبِ من نیست

و اگه من بهت می گفتم؛ که عاشقت بودم

ممکن بود فکر کنی؛ یه چیزی درست نیست!

من مردی نیستم؛ که چهره های زیادی داشته باشه…

نقابی که به چهره زدم یکی ست…

اما اونا که صحبت می کنن؛ چیزی نمی دونن و متوجه ارزشِ اونا میشی

مثل اونایی که شانسشون رو؛ در چند جا نفرین کردند…

و اونا که ترسیدند و شکست خوردند…

من می دونم که خال های پیک؛ شمشیرهای یک سرباز است!

من می دونم که خال های خاج؛ تفنگ های جنگ هستند…

من می دونم که خال های خشت؛ به معنای پول هستند…

اما… هیچ کدوم شکلِ قلبِ من نیست…

مسیح قلبمو گرفت