اشتراک با دوستان

متن ترانه

دوری که در او آمدن و رفتن ماست
او را نه نهایت نه بدایت پیداست
کس دم نزند در این معنی راز
کین آمدن از کجاست و رفتن به کجاست
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
این یک دم عمر را غنیمر شمریم
فردا که از این دیر کهن در گذریم
باهم هزار سالگان سر به سریم
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آنگه که بانگ آید و روزی
کی بی خبران را نه آن است و نه این
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آنگه که بانگ آید و روزی
کی بی خبران را نه آن است و نه این
تا دست بر اتفاق بر هم نزنیم
پاییز نشاط بر سر غم نزنیم
خیزیم و دمی زنیم بیش از دم صبح
کین صبح بسی دمد که ما دم نزنیم
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آنگه که بانگ آید و روزی
کی بی خبران را نه آن است و نه این

داوود بهبودی غم فردا