متن ترانه

رفتی و بردی ز دل صبر و قرارم
رفتی و من در رهت به انتظارم
این همه درد و غم واندوه و زاری
از تو و از چشم جادوی تو دارم
بسکه تنهایی نشستم ، توبه می را شکستم
درد جانکاهت کشیدم ، روی ماهت را ندیدم
آه ازآن عهد و وفا ، وای از این درد و بلا
از غمت مانده مرا ، درد بی درمان به جا
شد ز راهت خون دل دیوانه ام
جای تو خالی بود در خانه ام
از وفا سویم نظر کن ، انتظار دیده سر کن
آتش و رنج جدایی ، از دلم بازآ به در کن
شد از غم خون جگرم ، بنگر چشمان ترم
به امید روی مهت ، ز همه دنیا گذرم
دل و جانم را ، با خود ، بردی ... ز برم
(غزل) دیشب ز غم عشق تو ، افروخته بودم
گر اشک نمی کرد مدد ، سوخته بودم
گر اشک نمی کرد مدد ، سوخته بودم
از وفا سویم نظر کن ، انتظار دیده سر کن
آتش و رنج جدایی ، از دلم بازآ ، به در کن

داوود مقامی اشک