متن ترانه

میروی اما شعله سوزان شب میسوزد جانم ازغم تنهایی

میگذارم لب بر لب ساغر شبها با یاد رویت تا که تو بازایی

من دراین دنیا مانده ام تنها قلبی پرخون دارم

دردل صحرا ازغم لیلا حال مجنون دارم

زورق دل را موج این دریا می برد ساحل

خار این غمها دردل شیدا می دهد آزارم

ای خدا بی اوفروغ چشمم ازسرشک غم می میرد

شعله آهم اگر برآید دامن او را می گیرد

خاطرات روز آشنایی آنهمه شورو شیدایی

بعد او هر دم ز پیش چشمم چون پرستو پر می گیرد

ای پری پیکر این دل مارا

کن رها از دست این توفان و این غمها

پون پرستوی بهاری ای بهار من

پر بزن از راه یاری سوی من بازآ

داوود مقامی غم تنهایی