اشتراک با دوستان

متن ترانه

ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای؟
ای درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای؟
ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای؟
بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم
وز ناوکت پُرخون شدم از من چرا رنجیده‌ای؟
گر من بمیرم در غمت خونم بُتا بر گردنت
فردا بگیرد دامنت از من چرا رنجیده‌ای؟
بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم
وز ناوکت پُرخون شدم از من چرا رنجیده‌ای؟
ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای؟
ای درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای؟
من سعدی درگاه تو عاشق به روی ماه تو
هستیم نیکوخواه تو جانم چرا رنجیده‌ای؟
گر من بمیرم در غمت
خونم بُتا بر گردنت
فردا بگیرد دامنت
از من چرا رنجیده‌ای؟
بنگر ز هجرت چون شدم
سرگشته چون گردون شدم
وز ناوکت پُرخون شدم
از من چرا رنجیده‌ای؟
ای یار خوش بالای من ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای؟
گر من بمیرم در غمت خونم بُتا بر گردنت
فردا بگیرد دامنت از من چرا رنجیده‌ای؟
ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای؟
ای درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای؟
من سعدی درگاه تو عاشق به روی ماه تو
هستیم نیکوخواه تو جانم چرا رنجیده‌ای؟
ای یار خوش بالای من
ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من
از من چرا رنجیده‌ای؟
گر من بمیرم در غمت
خونم بُتا بر گردنت
فردا بگیرد دامنت
از من چرا رنجیده‌ای؟
ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای؟
ای درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای؟
من سعدی درگاه تو عاشق به روی ماه تو
هستیم نیکوخواه تو جانم چرا رنجیده‌ای؟

دنگ شو حلوا