اشتراک با دوستان

متن ترانه

دلبند و دلخواهی چه شیرین سخنی نمی کنم باور که مهمان منی
نمی کنم باور که با خنده ی خود سکوت سنگین را چنین می شکنی
قدم نهادی در خانه ی من شدست و روشن کاشانه ی من
سبو بیفکن بیاله بشکن که باده مستی ندهد
خوشا به حالی که خود مجالی به می پرستی ندهد
تو نور چشمان منی بر دو چشمم قدمت
نرو از این خانه نرو تا نمیرم ز غمت
به کنارم تو بمان به شام تارم تو بمان
تو بمان با من عاشق که به سر
همه سودای تو دارم تو بمان
تو بمان با من عاشق که به سر
همه سودای تو دارم تو بمان
دلبند و دلخواهی چه شیرین سخنی
نمی کنم باور که مهمان منی
نمی کنم باور که با خنده ی خود
سکوت سنگین را چنین می شکنی
قدم نهادی در خانه ی من شدست و روشن کاشانه ی من
سبو بیفکن پیاله بشکن که باده مستی ندهد
خوشا به حالی که خود مجالی به می پرستی ندهد

دنگ شو دلبند