اشتراک با دوستان

متن ترانه

بزرگ بود و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید
صداش به شکل هزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش مسیر نبض عناصر به ما نشان داد
و دست هاش هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را به سمت ما کوچاند
و او به شیوه باران پر از تراوت تکرار
و او به سبک درختان
میان عافیت نور منتشر میشد
همیشه کودکیه باد را صدا میزد
همیشه رشته ی صحبت را به چفت آب گره میزد
و بارها دیدی که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت
ولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشید
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله ی نور ها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد که ما میان پریشانی تلفظ در ها
برای خوردن یک سیب چقدر تنها ماندیم
بزرگ بود و هست بزرگ بود و هست
بزرگ بود و هست بزرگ بود و هست

رضا یزدانی دوست