متن ترانه

لبـیک لبیک ای سرم و نجوایم

لبیک لبیک ای قصدم و معنایم

حاشا که تو را خواندم لا بل تو مرا خواندی

پس من به تو گفتم تو هان ای توی هر جایی

یا این که تو گفتی من من را که هم اینجایم

ای تارم ای پودم ای غایت مقصودم

ای نطق دلاسودم ای لکنت زیبایم

ای کلم ای توشم ای چشمم ای گوشم

ای جملگیم از تو ای جمله اجزایم

ای کلم ای کلی کل در کل پوشیده

ای کل تو پوشیده در پرده ی معنایم

ای جان که تلف شد جان تا در نگهت بستم

ای گشته کنون یکسر مرهون هواهایم

دور از وطنم آرام از غصه همی گویم

در نوحه گری دارم امداد از أعدایم

نزدیک شوم خوفی دورم کند آشفته

پس باز زند شوقی آتش همه أحشایم

آوه چه شود کارم با دوستی یارم

از علت من فرسود خود جان اطبایم

گویند تو را درمان او باشد وجز او نیست

ای قوم چه سان باشد خود درد مداوایم

زین عشق به مولایم جان سست شود لیکن

چون شکوه ز مولایم آرم بر مولایم

تارانه همی بینم او را و شناسد دل

گویای وی اما نیست جز پلک زدنهایم

وای از جان بر جانم فریاد از من دانم

من خود باشم آری سرچشمه ی بلوایم

من نیز امان از من بازیچه ی دریایم

کس لیک نمی داند بر من چه رسید از مد

جز آنکه سیاهی زد در سر سویدایم

او نیک همی داند بر من چه بلا آمد

در پنجه ی او باشد هم مرگ و هم احیایم

ای غایت آمالم ای ساکن اعلایم هان ای فرح روحم ای دینم و دنیایم

گو من به فدای تو ای چشمم و ای گوشم

تا کی تو درنگ آری در دوری و اقصایم

هرچند که رخ پوشی در پرده ی غیب از من

با دیده ی دل از دور، بر روی تو بینایم

محسن نامجو لبیک