اشتراک با دوستان

متن ترانه

عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم
حالا که پیدا کردمت بنشین تماشایت کنم
الماس اشک شوق را تاجی گیسویت نهم
گلهای باغ عشق را زیب سراپایت کنم
بنشین که با من هر نظر با چشم دل با چشم سَر
هر لحظه خود را مست تر از روی زیبایت کنم
بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خانَمت
وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم
بوسم تو را با هر نفس ای بخت دور از دسترس
گر بانگ برداری که بَس غمگین تماشایت کنم
بانوی رویاهای من خورشید من دنیای من
امید فرداهای من تا کی تمنایت کنم
بانوی رویاها خورشید من دنیای من
امید فرداهای من تا کی تمنایت کنم
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم
حالا که پیدا کردمت بنشین تماشایت کنم
الماس اشک شوق را تاجی گیسویت نهم
گلهای باغ عشق را زیب سراپایت کنم
بنشین که با من هر نظر با چشم دل با چشم سَر
هر لحظه خود را مست تر از روی زیبایت کنم
بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خانَمت
وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم
بوسم تو را با هر نفس ای بخت دور از دسترس
گر بانگ برداری که بَس غمگین تماشایت کنم
بانوی رویاهای من خورشید من دنیای من
امید فرداهای من تا کی تمنایت کنم
بانوی رویاها خورشید من دنیای من
امید فرداهای من تا کی تمنایت کنم

پرواز همای بانوی رویاهای من